انتظار
چه گویم از غم هجرت که دردم خویش میدانی
دل بیمار و نالانی، چنان زلفت پریشانی
ندانم نوشدارویی به جز دیدارت ای مرهم
نمیگردد دگر دل هم به حامی باده درمانی
خدا را تا به کی غم را نهان بتوانم از یاران
که چشم غرق بارانم بگوید راز پنهانی
به پیش چشم تو جانا بسوزم خرقه تقوا
فروغی کاندر آن دیدم ، ندیدم در مسلمانی
در این سرما گرفتارم به دور از چشمت ای خورشید
شب تاریک و جانکاهی و بوران فراوانی
طلوعت گوییا از ره نمیآید به آسانی
و این دیماه و این سرما ندارد هیچ پایانی
گهی افتان و گه خیزان بجویم شهرت ای جانان
که دانم بوسهها داری برای خسته مهمانی
کامران تندر
