مبدأ تاریخ عشّاق
مبدأ تاریخ عشّاق است آن روزی که من
جستجوی یار را آواره گردم از وطن
در بیابانها به شوق دوست سرگردان شوم
طالعم گردد به تَن خار مغیلان برزدن
هم خرد را سوختن خواهم به پیش پای عشق
هم کتاب و پیرهن در راه آن سیمین بدن
بلبلی میخواند در گوش گلی این نکته را
عمر کوتاهست کم کن صحبت زاغ و زَغَن
مشک را کَس چون بیابد در گذرگاه شغال
بند را باید نهی در راه آهوی خُتن
کیفیت را در نگاه یار بین و شو خموش
کم کن از کمیت فریادهای بیسخن
واژههایت را تباه مردم ویران مکن
جام می جوی و گلندامی و سازی و چمن
ترسم آن روزی که یابم یار را خونین و زار
زخمهایم بیند و رویش بگرداند ز من
کامران تندر
