نان مقوایی
حسرت نان اگر امان دهدم
شعرهایم دوباره جان دهدم
گرچه بشکست پشتم از اندوه
سازها عمر جاودان دهدم
دانم این ره که من همی پویم
سوی بازارها نمیآید
نانی امّا دهد مقوایی
سقفی از ماه و آسمان دهدم
هرکه خدمت به قوم ما کردست
آخر عمر دربدر گردد
چون منِ سالخورده از ایّام
لعنِ از پیر و از جوان دهدم
نیست امّا گریزی از پیکار
نسلهای ترانه در راهند
گفته بودند نان درین ره نیست
آنچه جویم ولی همان دهدم
آنچه هستی فدای او کردم
واژۀ سرفراز آزادیست
جان و دل نیز پای او ریزم
دهر اگر ساعتی زمان دهدم
کامران تندر
