تـر كـنم از اشـك در سـوگ جـوانان دامـنى
سـالــهـاشــان میــرود بر بــاد از آهِـرمـنـی
بى مــروّت اهــرمـن از پـلـكان آمــد بـه زيــر
چون ســقـوط بهمنى بـود او بـه مـاه بهمـنى
كس چه میدانست ايــران را كند ويـرانـه اى
پشـته هـا از كشـته هـا سـازد بسـان خرمنى
بس جوانان را كه كشتند و كسي هرگز نديد
لالـه گـون انـدامشـان جز سـاعت و پيـراهنى
نـنـگ بـر مــردان دين و شـرم بر كـردارشــان
مــرگ بـر بـنــد و بــريـن زنجــيـرهـا از آهنى
وقــت پيـكارسـت با اين دشـمـن تــيــره روان
تا به دندان او مسلح ما هميـن عـریان تـنــى
کامران تـنــدر
مهرماه ۱۳۹۱
