top of page
Home-Button_edited.png

عضویت

اشک

تـر كـنم از اشـك در سـوگ جـوانان دامـنى

سـالــهـاشــان میــرود بر بــاد از آهِـرمـنـی


بى مــروّت اهــرمـن از پـلـكان آمــد بـه زيــر

چون ســقـوط بهمنى بـود او بـه مـاه بهمـنى


كس چه می‌دانست ايــران را كند ويـرانـه اى

پشـته هـا از كشـته هـا سـازد بسـان خرمنى


بس جوانان را كه كشتند و كسي هرگز نديد

لالـه گـون انـدامشـان جز سـاعت و پيـراهنى


نـنـگ بـر مــردان دين و شـرم بر كـردارشــان

مــرگ بـر بـنــد و بــريـن زنجــيـرهـا از آهنى


وقــت پيـكارسـت با اين دشـمـن تــيــره روان

تا به دندان او مسلح ما هميـن عـریان تـنــى


کامران تـنــدر

مهرماه ۱۳۹۱


 


bottom of page