top of page
Home-Button_edited.png

عضویت

جبّار

جبّار


هر كه بر تخت کیانی ساعتی بنشست او

سرنوشت خَلق را بر خُلق خود پیوست او


شیوهٔ جبّاری و گردنکشی بنیاد کرد

راه بر اندیشه و در بر سعادت بست او


بوسه بر دستش زنند و نقش بر ماهش کنند

عقل را از لطف یاران می‌دهد از دست او


شهرها رنگین ز خون و دشتهامان لاله گون

در عزای آشنایان پشـت‌ها بشکست او


شرم کی دارد ز آهِ سینهٔ پیرِزنان

گـوییا قلبش درونِ سینه زآهن هسـت او


هر که را این تخت و جاه و حشمت و شوکت دهند

از شرابِ جام قدرت می‌شود بدمست او


* * * * *

دهر پیش از این بسی جبّار دید دست‌های تیرهٔ خونبار دید

کرد هریک را زبون و خاک کرد از جبین روزگاران پاک کرد

زاد از نو مامِ گیتی آن دگر بس پسر جبّار شد بعد از پدر

طعم قدرت سخت جبّارش کند گرچه انسان بـود، خونخوارش کند

لعن و نفرین کم کن ای دل بخت را. خاصیت اینگونه باشد «تخت» را

هریک از ما را دلی جبّار هست یک طرف گلزار و آن سو خار هست

جبر در اعماق جانهامان نهان خفته اندر بطنِ مغزِ استخوان

مـی‌شود بیدار چون تختش دهی چاپلوسِ درگه و رختش دهی

قـدرتِ یک تن بلای جان شود در جهان آبادها ویران شود

آفتِ پروانگان جُز شمع نیست چارهٔ مفرد به غیر از جمع نیست


کامران تندر


 

ابیات فوق را چندین سال پیش برای پروژه‌ای‌ ارکسترال که با محمّد حسنی در دست داشتیم نوشتم که هیچگاه به سرانجام نرسید. اکنون پس از شنیدن مواضع درخشان رضا پهلوی در ارتباط با سلطنت و عدم همخوانی آن با دموکراسی، گمان بردم زمان خوبی برای انتشار آن است.

I wrote the following poem a few years ago for an orchestral project that we were holding with Mohammad Hosani that never reached the end. Now after hearing Reza Pahlavi's brilliant positions regarding the kingdom and its non-conformity with democracy, I thought it was a good time to publish it.


bottom of page