top of page
Home-Button_edited.png

عضویت

افسون

گامها سوی محبسِ بن‌بست

کامها از شرنگ غم تلخست


شهر ، افسون ز سحر مکّاران

سینه‌ها تنگ و مهرورزی پَست


فصل فصلِ دروغ و بیماری

دور دورِ ریا و نیرنگست


مایۀ نکبت و نگونبختی

آری اینجا همه فراهم هست


سوخت سرمایۀ وطن را شیخ

محتسب رند گیرد و سرمست


طفل بودم به وقت بهمن ماه

مرغ شومی به بام ما بنشست


ما و عمری که میرود از کف

ما و تیری که می‌جهد از شصت


عمر را حاصلم به جز این نیست

باد در چنگ و باده‌ام در دست


کامران تندر


 


0 views0 comments
bottom of page